عاشقانه ها

عاشقانه ها

لمس کن کلماتی را
که برایت می نویسم
تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست…
تا بدانی نبودنت آزارم می دهد…
لمس کن نوشته هایی را
که لمس ناشدنیست و عریان…
که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد
لمس کن گونه هایم را
که خیس اشک است و پر شیار…
لمس کن لحظه هایم را…
تویی که می دانی من چگونه
عاشقت هستم٬
لمس کن این با تو نبودن ها را
لمس کن…
همیشه عاشقت میمانم
دوستت دارم ای بهترین بهانه ام
>>>>>>
دوستان گلم نظر یادتون نره
همچنین نظرات انتقادات و پیشنهادات خودتون رو میتونید به ایدی تلگرام زیر ارسال کنید: mhmd_4444@
<<<<<<<<<

--------------------------------------

__ _█████____████
___████__████_███
__███____████__███
__███_███___██__██
__███__███████___███
___███_████████_████
███_██_███████__████
_███_____████__████
__██████_____█████
___███████__█████
______████ _██
______________██
_______________█
_████_________█
__█████_______█
___████________█
____█████______█
_________█______█
_____███_█_█__█
____█████__█_█
___██████___█_____█████
____████____█___███_█████
_____██____█__██____██████
______█___█_██_______████
_________███__________██
_________██____________█
_________█
________█
________█

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۴ آذر ۹۷، ۱۱:۵۴ - الهام
    عالی
نویسندگان

۳ مطلب با موضوع «داستان های کوتاه عاشقانه» ثبت شده است


نتیجه تصویری برای سایت عشق و عاشقی

دلم میخواست تمام آدم های دنیا دلشون صاف بود وطعم عشق را حس میکردن.

 طعم درد جدایی رو حس میکردن و میفهمیدن وقتی عاشق از معشوق جدا میشه و معشوق را با کس دیگری میبینه چه حالی میشه. 

خدایا چه کار کنم دردم را به کی بگم؟ 

به هر کسی که میگم هنوز دوستش دارم میگه دیوانه ام.

 غم دلم را به کی بگم؟ اما دیگه مهم نیست چون عشق ما یک طرفه است. من قلب خود را از او پس میگیرم و آنرا در اعماق دلم مدفون میسازم.

 شبهای تاریک را دوست دارم 

چون یاد آور خاطراتی خوب برای من است. ستاره های آسمان را دوست دارم چون نورشان مثل نور کمی است که در اعماق قلبم سوسو میکند و هنوز امید به زنده ماندن دارد. 

ابرها را دوست دارم چون عشق را میفهمند و به حالم گریه میکنند.

 سرما را دوست دارم چون آوازی غم انگیز به همراه می آورد.

 گرما را دوست دارمچون نگذاشت قلبم مقلوب و سرد شود. 

بهار را دوست دارم چون گلهای سرخ به همراه می آورد همان گلی که او دوست داشت. 

تابستان را دوست دارم چون گرمایش مانند سوزش عاشقی میباشد. 

پاییز را دوست دارم چون به یاد لحظاتی می افتم که او مانند برگهای پاییزی مرا زیر پای خود خرد کرد و من همچنان هنوز عاشقانه دوستش دارم. 

زمستان را دوست دارم چون غم های مرا در پشت برفهای سپیدش پنهان میسازد. 

خدا را دوست دارم چون مهربان است . چون فقط اوست که وقتی از عشق سخن میگویم مرا دیوانه خطاب نمیکند.

 اما از جدایی نفرت دارم چون او بود که دستهای مارا از هم جدا کرد و من دیگرهیچوقت او را متعلق به خود ندیدم.

 اما هنوز امیدوارم به دیدن دوباره او هر چند که دیگر دستهایش گرمی همیشگی را ندارد. و من بعد از رسیدن به این آرزو با خیال راحت چشمها یم را میبندم و از این دنیا به آن دنیا سفر میکنم. 

هنوز به دیدن او زنده ام چرا؟ نمیدانم چون هنوز دوستش دارم. چون دلم برایش تنگ شده. چرا مرا نخواست؟ چرا رهایم کرد؟ چرا مرا کشت؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟

محمد مهدی زاده
۰۵ مرداد ۹۶ ، ۱۱:۰۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

زیباساز


لطفا به ادامه مطلب بروید.

محمد مهدی زاده
۰۳ مرداد ۹۶ ، ۱۴:۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد...

برای مطالعه ادامه داستان به ادامه مطلب مراجعه کنید.

 

محمد مهدی زاده
۲۶ تیر ۹۶ ، ۰۱:۳۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر